عاشقم اهل همین کوچه بن بست کناری
که تو از پنجره اش پای به قلب من دیوانه نهادی
تو کجا؟ کوچه کجا؟پنجره ی باز کجا؟
من کجا؟ عشق کجا؟ طاقت آغاز کجا؟
تو به لبخند و نگاهی، من دلداده به آهی
بنشستیم ، تو در قلب و من خسته به چاهی
گنه از کیست از آن پنجره ی باز؟ از آن چشم گنه کار؟
از آن خنده معصوم یا از آن لحظه ی دیدار؟
نمیدانم اینجا که ایستاده ام تقدیر من است یا تقصیر من
اما وقتی یافته هایم را با
باخته هایم مقایسه میکنم
میبینم چون خدا را یافته ام ، هر چه باخته ام مهم نیست
آموختم که تمام ماجراهای زندگی
فقط قانون عشق بازی خدا با ماست
سخت است حرفت را نفهمند
سخت تر آن است که حرفت را اشتباهی بفهمند
حالا میفهمم خدا چه زجری میکشد
وقتی که این همه آدم حرفش را نفهمیده اند هیچ
اشتباهی هم فهمیده اند
((دکتر شریعتی))
بــــــــــــــــــعضی ها را دَر جوب بایــَد شــُست
تــا لــَجن ها هَمه خوشحــال شــَوند کــه
کــَـثیف تـــَر اَز خوُدشــان هَم هــَست . . .
نه اسمش عشق است
نه علاقه
نه حتی عادت
خریت محض است
دلتنگ کسی باشی
که دلش با تو نیست
زیادی خوب نباش
زیادی دم دستم نباش
زیاد که خوب باشی دل آدمها رو میزنی
این روزهای مردم عجیب به خوبی به شیرینی
آلرژی پیدا کرده اند
زیاد که باشی زیادی میشوی
پاره ی تنم به تن دیگری رفتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عادتم را که میدانی چندشم میشود
لباسی را که دیگری بر تن کرده
بپوشم.......
من گمان میکردم
دوستی همچون سروی سرسبز
چهار فصلش همه آراستگی ست
من چه میدانستم
دل هر کس دل نیست
غیرت دارم روی
خاطراتمان
برای هر کسی
تعریفشان نمی کنم
تو فقط مرد باش
... و
.
.
.
انکارشان نکن
سهراب : گفتی چشمها را باید شست ! شستم ولی…..
کاش وقت دگری او می مرد ، دردا ، دردا
سخن از مرگ زمان دگری می شد گفت : فردا ، فردا
پله های روز ها را نرم و لغزان می خزیم ،
بار مرگ ناگزیری را به آخر می بریم .
این همه دیروز هایی کر پی هم بوده اند ،
مرگ را همچون سبک مغزان نشانگر بوده اند .
زندگی ، ای شمع کوچک ! شعله ات پاینده نیست ،
تا رسد صبحی ز ره ، نورت به شب زاینده نیست .
زندگی یک سایه ی لغزنده است ،
زندگی بازیگری بازنده ست :
اضطرابش روی صحنه آشکار ،
ساعتی دیگر نماند بر قرار .
زندگی چون قصه ی دیوانه ای ست ،
پر هیاهو ، پوچ و چون افسانه ای ست
دل تنگم....!!!
برای کسی که مدت هاست
بی آنکه باشد!
هر لحظه...
زندگی اش کرده ام!!!
ϰ-†нêmê§ |